داستان ۲ : روز قسمت

 روز قسمت  

         روز ُ روز قسمت بود ُ خدا هستی را قسمت می کرد .  

        خدا گفت : هر کس هر چیزی می خواهد بگوید تا سهم او بدهم . زیرا خدا بخشنده است .  

         همه به جلو آمدند و هر کس آرزویی که داشت گفت :  

         بال برای پریدن ُ‌پا برای دویدن ُ چشمان زیبا ُ‌دریا ُ‌آسمان ُ‌جثه بزرگ ُ هر کس سهم خود را گرفت ُ‌در این میان کرم کوچکی گفت :‌من چیز زیادی نمی خواهم نه بال و نه دریا و ... هیچ کدام از اینها را نمی خواهم ُ‌تنها قسمتی از وجود خودت را به من بده . خدا قسمتی از وجود خود را به کرم داد . و نام کرم شد کرم شب تاب .  

         هر کس نور داشته باشه او بهترین است اگر چه نور هم اندکی باشد . و حالا تو خورشید کوچکی هستی زیر تکه برگی که نور می دهد . کاهش شما مردم می دانستید که کرم بهترین را از خدا خواست . چون از خدا جز خدا نباید خواست .  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد