نظر رویا جون

 خوبه که آدم دوستای خوبی مثل ایشون داشته باشه...
سلام گلم صبحت بخیر خوبی؟جسارت نباشه چون من در سنی نیستم که تو رو نصیحت کنم ولی از من میشنوی به پسر اهمیت نده پسر وقتی بفهمه تو دوسش داری خیالش راحته و همش اذیتو به قول خودش امتحانت می کنه سعی کن برا خودت بیشتر ارزش قائل باشی تو لیاقتت بیشتر از اونیه که یه پسر بخواد آزارت بده یا تورو به فکر ببره پس اول از همه به خودت در درجه ی اول اهمیت بده بعد هر کس دیگه بزار بفهمه که تو همچینم براش خل نمیشی که هر کاری کنه اهمیت بدیو ناراحت شی.زیادم بش از احساست نگو بزار اون بیشتر بگه!!!وبلاگتو دوست دارم دوست من.

فرجه های امتحانی

این روزا مثلا باید درس بخونم اولین امتحان 26 تیر ماه هستش و فکر و خیال های باطل نمیزاره درس بخونم . منی که چند ترم هست جزء دانشجوهای رتبه دار هستم احتمالا این ترم و گند می زنم به همه چیز . 

دیروز جمعه بود و بالاخره پوریا بهم چند بار زنگ و باهام صبحت کرد خب حالم خیلی خیلی بهتره اما فکر شرکت هرمی که چه وقتی کلاه می زاره سر پوریا داره منو کلافه می کنه .  

می دونید پوریا بهم چی گفت :  

می خواستم تورو امتحانت بکنم ببینم تا کی می تونی طاقت بیاری ؟  

آخه عشق و علاقه امتحان می خواد . تو این مدت خیلی ازار دیدم حالا این حرف پوریا اصلا از سرم بیرون نمی ره . یعنی اون تو این مدت سختیه نکشیده ؟ حالا موندم که عشق و علاقه پوریا نسبت به من چطوریه ؟ اصلا منو دوست داره ؟ اگه دوست داره چرا اینقدر تو این مدت منو ازارم داد؟ اصلا احساس پوریا نسبت به من چطوریه ؟ خیلی سردرگم شدم ... اصلا نمی تونم درس بخونم . . . درس که سهله هیچ کاری تو خونه نمی کنم و مثل آدم های مریض یه جا افتادم . . . یا خوابم یا دارم اس ام اس می نویسم واسه پوریا ... خدایا این آرزویی بود که من کرده بودم ؟ دلم می خواست خوشحال باشم و یکی داشته باشم اما ... نمی دونم چرا همیشه باید توی زندگیم باید یه ناراحتی داشته باشم ... البته زندگی من هم مثل خیلی از شماها اصلا قشنگ نیست ... شاید تک دختر باشم و تو ناز و نعمت بزرگ شده باشم ... اما اینقدر این روزها زندگی برام سخت شده که نمی دونم چطوری با ناراحتی هام بجنگم ...  

اس ام اس اشتباهی

امروز یه اس ام اس اشتباهی رو که می خواستم به دوستم نیلوفر بدم رو اشتباهی دادم به پوریا ... 

اس ام اس اینطوری بود : سلام عزیزم خوبی ؟ چه خبرا ؟ این اسی که بهم دادی  آرکیا به من هم داده و منم بهش اس می دم . دلم برات تنگ شده . بوس 

در یه چشم به هم زدن سند کردم واسه پوریا ... 

آرکیا پسر کارخونه دار تهرانی که تو نت باهاش آشنا شدم و تقریبا ۱ سال و نیم می شد که می شناختمش البته فقط روزای اول باهاش یکی دو بار صحبت کردم ... خب اون انتظاراتی داشت که من نمی تونستم برطرفش کنم ... واسه همیش شمارشو دادم به نیلوفر که اون باهاش آشنا شه آخه نیلوفر هم تهران بود ... تو یک ماه آخیر شاید سه تا چهار تا اس بهش داده بودم اونم اس های آماده و الکی ... و فقط بخاطر اینکه اون نفهمه که من شماره دادم آخه نیلوفر هم گفته بود که اون خودش شماره اش رو از تو گوشی من برداشته و من نمی دونم ... 

به پوریا اس دادم که اشتباه شده جیگر  

عزیزم پوریا خودش زنگ زد و ازم توضیح خواست ... منم چیزی جز راست ماجرا رو نداشتم که بهش بگم ... حقیقت ماجرا رو واسه پوریا تعریف کردم ... خب بهش حق می دادم که ناراحت بشه و عصبانی ... الهی دورش بگردم هیچی نگفت و خداحافظی کردم ... سکوت پوریا واسم از هزار تا فش و بد و بیرا برام بدتر بود ...   بعد از چند دقیقه اس پوریا اومد ... مراقب خودت باش و دیگه سراغی از من نگیر ... چشمام شد پر از اشک و فورا اس دادم که نه عزیزم به خدا من بهت خیانت نکردم و تمام قلب من تویی و کل ماجرا همونی هست که برات تعریف کردم ... جواب نداد ... بهش زنگ زدم ... خدا رو شکر گوشی رو برداشت براش توضیح دادم شماره آرکیا رو براش فرستاده بودم گفتم خودت زنگ بزن ازش بپرس و ثابت کن ... اون گفت من هیچ وقت همچین کاری نمی کنم تو خودت باید برام ثابت کنی ... منم فقط می تونستم براش حرف بزنم ... چطوری می تونستم براش ثابت کنم ... خب با کلی گریه و عذر خواهی پوریا گفت میره فکر می کنه بعدش بهم خبر می ده ... 

بهم اس داد ok فراموش می کنم ... منم در جواب گفتم عزیزم خوبی هاتو حروم نمی کنمو و قول می دم جبرانش کنم و . . .  

شب دوباره از پوریا خبری نشد بهش اس دادم گفت نمی تونی با من باشه وقتی یه کم جاش خالی باشه من می رمو با یکی دیگه خودمو سرگرم می کنم ... ولی اون داشت اشتباه می کرد من هیچ کس جز پوریا نمی خواستم و اونو به حال پرستش دوستش داشتم و اصلا نمی تونستم به خودم اجازه بدم که با کس دیگه ای باشم ... تا آخر شب اینقدر به پوریا اس دادم که بلاخره فکر کنم منو بخشید ...  

خیلی دلمون خوش بود با این اس اشتباهی که دادم اعصاب هر دوتامون خرد تر شد ... الهی فدای پوریام بشم صبح تا شب داره کار می کنه و تفریح خاصی نداره ... منم با این کلی بهش ضد حال زدم ... خب منم جای اون بودم کلی ناراحت می شدم ... به این رسیدم که دوستم داره ... یه کم مغرور هست و بعضی وقتا هم اذیتم می کنه و در کل دلم رو برده و عاشقش هستم و یه تار موی پوریا رو با کسی عوض نمی کنم مگه اینکه اون دیگه منو نخواد ...

وارونه

همیشه صبح که از بیدار می شم همه چیز ور وارونه می بینم / می بینم که همه چیز شده اون جوری که دلم می خواد  ه ه آخه سر و ته از خواب بیدار شدم یعنی سرم پایین و پام بالا ... کاش آدم همیشه بتونه اون جور که دوست داره از خواب بیداره بشه ... حالا باید وارونه بیدار بشیم  ... یا اینکه نه باید درست مثل آدم از خواب بیدار بشیم و کارامون درست و بجا انجام بدیم ... حالا اگه مثل آدم بیدار نشیم چی میشه یعنی وارونه بیدار بشیم ... یعنی زندگیمون بهتر می شه یا بدتر ؟؟ جلل خالق یعنی میشه وارونه بیدار بشیم ؟؟؟؟ من که می خوام امتحان کنم ... خب اینم یه ریسکه ... شمل هم می تونید امتحان کنیدا ... همیشه گفتن امتحان کردنش مجانیه ... راستی کسایی که اخلاقشون وارونه هست و عکس آدم عمل می کنن ...صبح وارونه بیدار می شن ؟؟؟ ... فکر کنم همین طوری باشه ... امیدوارم همه شما زندگیتون خب باشه و بر وقف مرادتون باشه تا نخواید مثل من . خیلی های دیگه وارونه از خواب بیدار بشید ...

هدیه

روزای اول آشناییمون پوریا بهم گفت که فکر می کنم که تو هدیه از طرف خدا باشی برام ُ آخه شب سال تحویل خیلی دعا کردم که از تنهایی بیرون بیام. منم مثل اون دعا کرده بودم که از تنهایی بیام بیرون و خدا یک روزه منو به ارزوم رسونده بود . ولی می دونی چیه چیزی رو که آدم اسون بدستش بیاره آسون هم از دست می ده . پوریا اصلا عین خیالش نیست که چی به سر هدیه اش می یاد و باهاش بدرفتاری می کنه ... واسش اس دادم که یادت هست می گفتی تو هدیه هستی از طرف خدا ... حالا چرا به این راحتی می خوای از هدیه ای که خودت از خدا خواسته بودی بگذری ... جوابی ازش نشنیدم . در واقع جوابی هم نداشت که بده ... 

دلتنگی

دیروز جمعه بود دلم خیلی گرفته بود و خیلی زیاد واسه پوریا تنگ شده بود واسه همین بهش زنگ زدم که حتی برای همون چند ثانیه هم که شده باشه باهاش حرف بزنم .  

وفتی زنگ زدم گوشی بر نداشت و  اس ام اس داد که خودم می زنگم . تا ۱۲.۳۰ منتظر بودم که زنگ زد منم از دستش خیلی ناراحت شده بودم گوشی برنداشتم چه روز بدی بود همیشه این بدیها بوده اما از همش بدتر اینکه دلم واسه پوریا تنگ شده بود و اون نمی تونست بفهمه ُ اصلا اینو نمی تونم درک بکنم که نمی تونه صحبت بکنه .  

تماس پوریا که رد کردم اونم با بی تفاوتی اس داد شب بخیر عزیزم فقط همین . 

خدایا از این بدتر نمی شه .  

صبح اس صبح بخیری بهم نداد ... اون خیلی سنگدل و بد شده ... انگار که دیگه دوستم نداره ... 

ظهر خودم بهش زنگ زدم بازم گوشی برنداشت ... نوشت چیه عزیزم ؟ ... جواب ندادم... یعنی خودش نمی دونست که چیه ؟ ... دوباره زنگ زدم و تماسم رد کرد... بعد از چند دقیقه زنگ زد و گفت چیه عزیزم بگو چیکار داری ؟...گفتم هیچی کار نداشتم فقط می خواستم صدات بشنوم ... اینطوری که گفتم منو پشت تلفن بوسیدو وسط بوسیدنش قطع شدو و اس داد که نمی تونه صحبت کنه . همش ۱۰ ثانیه هم نشد . دارم می میرم ازدلتنگی ... از اینکه نمی دونم داره چیکار می کنه ... ازا ینکه صداشو نمی شنونم ... از اینکه اینقدر باهام سرد برخورد می کنه ... از اینکه یه اس درست بهم نمی ده ... خدایا تو بگو چه کنم ... خدایا چرا همیشه باید یه جورایی یه ناراحتی داشته باشم ... خدایا چرا اینجوری می کنی ... خدایا چرا ... خدایا تو که از دلم خبر داریو و اشکامو می بینی چرا اینطوری میکنی ؟... خدایا چرا ؟؟؟

چرا خانه ما سیب نداشت؟

تو به من می خندیدی  

و نمی دانستی 

من به چه دلهره از باغچه همسایه 

سیب را دزدیدم ... 

باغبان از پی من شد و دوید  

سیب را در دست تو دید  

غضب آلوده به من کرد نگاه 

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک  

و تو رفتی و هنوز ... 

سالهاست که در گوش من آرام ُ آرام   

خشش گام تو تکرار کنان   

می دهد آزارم 

و من اندیشه کنان  

غرق این پندارم  

که چرا ... 

خانه کوچک ما   

                          سیب نداشت ؟؟؟



 

عاشق پوریام 





روز زن

 

روزت مبارک نفسم انشاالله سال دیگه همچین روزی داریم با هم خوش میگذرونیم . 

 

 سلام آقای  خوبم ُ مرسی عزیزم . انشاالله که آقام موفق بشه تو کارش . تنها آرزوی من اول خوشحالیه تو هست و بعدش هم با تو بودن هست . خانومت همیشه برات پاک میمونه و منتظرته . بوس

مشکل کشا

رپوریا امروز عصر برات مشکل کشا برداشتم ُ‌برات دعا کردم که مشکلت حل بشه بعدش منم برات پنجشنبه ها مشکل کشا پخش می کنم .  دوستت دارم عزیزی

خدا یعنی چی بر سر پوریا می یاد . دلم به حالش می سوزه .  

الان فقط خدا می دونه که داره به حالم چی میگذره . دارم براش مثل شمع آب می شم . می ترسم از روزی که شکست بخوره . می ترسم از روز سیاه ...  

خدایا خودت کمکش کن . خدایا کمکش کن ... 

خدایا چرا همیشه با بنده هایی که گناهشون کمتره این کار رو می کنی ؟ چرا خدا ؟... چرا ؟؟ 

  • امیدوارم پول واست اینقدر موندگار باشه که همیشه اینطوری جای خالی منو نبینی . حتما ارزشش خیلی زیاده ...  راستی اگه منم پول بودم همین قدر برات ارزش داشتم ؟؟ 

 

  • حالا زود هست برات تو لولت نیست برات توضیح بدم . خودت بعدا دلیلشو میفهمی . بوس

اس ام اس

به هر طریقی می خواستم پوریا رو از این کارش (شرکت هرمی) برگردونم .... 

 

سلام عزیز بهتر از جانم ُ تو که زنگ نمی زنی واسه همین حرفهایی که می خواستم زبونی بهت بگمو اس ام اس میدم خواهش می کنم درست بخونشون برام خیلی خیلی مهم هست . 

 

۱: اگه اونا دکتر مهندس هستن چرا نمی رن نون دکتر و مهندسیشون رو بخورن ؟ اگه پولدار شدن اینطوری بود همه کارشون رو تعطیل می کردنو می یومدن دنبال این کار و دیگه هیچ دکتر و مهندسی پیدا نمی شد . این کار فقط یه ریسکه که فقط اونی می بره که کلاه بردار هست.  

۲:منم بدم نمی یاد پولدار باشم .. اما نه این طوری ... می تونیم در کنار هم کار کنیم و پولدار بشیم .  

۳:هیچ وقت برام مهم نبود که اونی که دوستش دارم پولدار باشه تنها چیزی که برام مهم بود پاک بودنشه ُ خیلی خوشحال بودم که باهات آشنا شدم الان هم عزیز  پاکیو و عاشقتم فقط از روی سادگیت کارتو ول کردیو افتادی تو کاری که آخرش مشخص نیستو تکلیف خودت هم نمی دونی چیه ؟ پا در هوا موندی اونجا که حالا چی بشه .   

۴: یه دختری رو این ور دنیا دوستش داشتی که فکر کنم تمام هوش و حواست شده بود اون ُ اون دختره عاشقت بودو هرثانیه زندگیش تو بودی فقط خودت ُ اما تو اومدی چیکار کردی؟ اونی که همه ی هوش و حواست بودو تنهاش گذاشتی و گفتی اول پول ُ عوضش کردی با پول کثیف ُ‌اون حاضر بود هر کاریو که تو میخوای برات بکنه ولی این کارو نکنی .   

۵:حالا اون دختره که دوستش داریو اون عاشقت هست میخواد بهت حق انتخاب بده ُ آخه داره برات میمیره داره از غصه ی این که دنبال کار خوبی نرفتی دق می کنه ُ پوریا می خوام بهت بگم بین منو اون کارت یکی رو انتخاب کن البته فکر کنم که خیلی وقت هست که اونو به من ترجیح دادی چون اصلا حتی با اس هم یادم نمی کنی ُ من خیلی دوستت دارمو برات یک لحظه داشتنت جون می دم ُ حالا دیگه انتخاب با خودت هست ... بین کسی که برات واسه همیشه میمیره و کاری که آخرش مشخص نیست ؟؟؟ 

حالا ببینید پوریا در جواب بهم چی گفت ؟ 

بازم میگم تو با این کارت فقط منو از دست میدی و منو رو یک عمر داغدار می کنی . 

مواظب خودت باش همیشه دوستت داشتمو دارم بوس . 

ببین گلم یا  دوستم داری و می مونی یا دیگه دوستم نداریو و می ری واسه همیشه ... دیگه نمی خوام باهات بحث کنم .  

منم واسش نوشتم مثل اینکه خیلی عجله داری من که نگفتم می خوام برم ؟ 

پوریا گفت : 

ببخشید جیگر من آخه اینطوری برداشت کردم  

من راه برگشتم ندارم تو رو خدا اگه دوست داشتنمو باور نداری برو ... منو از کارو زندگی ننداز. 

عزیزم تو حق داری نگرام باشی ... آخه نمی دونی دارم چیکار می کنم ولی اگه به من اطمینان داری فقط بدون کار من یه تجارت جهانیه و به خاطر آموزش های فشرده ای که حین کار داریم نمی تونم ذهنم رو درگیر مسائل بیرون بکنم این قانون اینجاست واسه همین هست که یکساله جواب می ده .

آرزوی ۸۹

روز سال تحویلی از اونجایی که هر کس آرزویی می کنه منم مثل بقیه آرزو کردم و گفتم خدایا منو از تنهایی بیرون بیار ُ‌یک روز نگذشته بود که تلفن زنگ خرد ... الو الو جواب نداد دوباره زنگ زد .. این بار صحبت کرد الو سلام ُ سلام من پوریام  ... خب اینم از آرزوی من...خدا یک روز نشده بود آرزومو برآورده کرد . سر صحبت رو با هم باز کردیم و هر دوتامون چند روز نگذشته بود که شیفته هم شدیم و تصمیم گرفتیم همدیگرو ببینیم پوریا خیلی منو دوست داشت و منم همین طور اما اوایل بهش نشون نمی دادم که چقدر دوستش دارم . تقریبا دو هفته ای می شد که با هم آشنا شده بودیم دیگه طاقت این رو نداشتیم که از هم دور باشیم و تلفنی با هم صحبت کنیم اون شمال کشور بود و من جنوب فاصله زیادی بود خب بیشتر فاصله رو اون اومدم منم چند ساعتی به طرف اون رفتم و همدیگر رو دیدیم . زیاد از چهره ی پوریا خوشم نیومد اما اینقدر قبل از دیدنش دوستش داشتم و شیفته اخلاق خوبش شده بودم که چهره چندان تاثیری در تصمیمم نمی گذاشت (البته خیلی جیگر بودا )می تونم بگم عاشقش بودم . کلی با هم عکس های جفتی گرفتیم و با کلی خاطره ی قشنگ در یک روز به یاد ماندنی باید از هم جدا می شدیم و اون می رفت به طرف شمال و من به جنوب . از همون ساعت اول جداییمون دلم گرفت و افسرده شدم که چرا پوریا رو ندارم چرا باید اینطوری باشه چرا یکی که نزدیکم باشه منو دوست نداره . . .  

چند روز نشده بود که کارم به جایی کشیده شده که شبها دیگه اصلا خوابم نمی برد و متوسل شدم به خوردن قرص لورازپام  . شب اول که خوردم پوریا منو قسم داد که دیگه نخورم منم قبول کردم و نخوردم اما هنوز به بیخوابی دچار هستم ... حتی توی خواب هم به پوریا فکر می کنم ... خب کمی احساس می کردم که پوریا داره ازم دور می شه و این برام قابل تحمل نبود ... البته پوریا اینو نمی گفت ولی نمی دونم چرا اینو احساس می کردم . . .  پوریا وقتی دید دارم داغون می شم و خیلی دوستش دارم دلش به حالم سوختو رفتارش بهتر کرد ... من خوشحال از اینکه هنوز دوستم داره ... تصمیم گرفتیم بعد از تعطیلات ترم دنشگاه همدیگر رو ببینیم هر دو تا مون واسه وعده دیدار روز شماری می کردیم ۲۰ روز دیگه ۱۵ روز دیگه ۱۰ روز دیگه... نزدیکای ۱۰ روز بود که یکی از دوستای پوریا شغلی که نباید بهش پیشنهاد می دادو پیشنهاد داد (شرکت هرمی) .. 

آخه می دونید پوریا پولدار نبود و دوست داشت زیاد داشته باشه اون همه خوشبختی رو در پول می دید واسه همین دختری رو که عاشقش بود رو به پول فروخت بدون اینکه بدونه آخر این کارش به کجا می رسه رفت دنبال شرکت هرمی ...... حالا دیگه فقط ۲ روز به وعده دیدارمون مونده و پوریا حتی تکلیف خودش هم نمی دونه چیه تا اینکه بخواد واسه دیدارمون فکری بکنه . حسابی مخشو شستشو دادن.. بهش گفتن راجع به کارش نباید صحبت کنه .. تلفنی با من فقط روز ۱ دقیقه صحبت می کنه و چند تا اس ام اس کوتاه ... شده مثل این زندانی ها ... منم اینجا فقط از دوری و دلتنگی پوریا مثل شمع دارم آب میشم و همین طور از غصه ی اینکه چرا خدا به بعضی ها اینقدر پول می ده که که نمی دونن باهاش چیکار کنن به یکی مثل پوریا هم نمی ده که بخواد اینطور خودشو و عشقش رو نابود کنه ... خیلی باهاش صحبت کردم که دست از این کارش برداره و مجاب نشد . بهش گفتم حاضرم هر کاری که بخواد براش بکنم اما دست از این کارش برداره اما قبول نکرد... هنوز مشخص نیست که تکلیف پوریا چی میشه به زودی مشخص میشه و براتون می نویسم ... امیدوارم که ضرر نکنه آخه خیلی پسر ساده و خوبیه و اصلا اهل کار خلاف و این جور حرفا نیست ... خدا کنه کلاه سرش نره ... دوستش دارم از خودم بیشتر .  ادامه دارد