اس ام اس هاپویی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

فرق شیشه و آینه

شما می دونید فرق شیشه و آینه در چی هست ؟؟؟؟ 

شاید اصلا بهش فکر نکرده باشین ؟؟؟؟ 

خب شباهتشون تو اینه که هر دوتاشون از یه جنس هستن .... 

تا حالا به آدمای فقیر و پولدار فکر کردین ؟؟؟ هر دو شون آدم هستنو و بنده خدا... اما فرقشون تو پولدار بودن و بی پول بودنشونه ... اونی که پولداره دیگه کسی رو نمی بینه و اونی که بی پوله بیشتر از اون چیزی هست می بینه و شاید چشمش به فرد دیگری هم بیفته ... 

خب فرق شیشه و آینه هم تقریبا شبیه به تفاوت آدم های بی پول و پولداره ... 

شیشه فقط شیشه هست و اگه هر بار اونو تمیز کنیم از اون طرفش همه چیز پیداست و آدم جز خودش بقیه رو هم می تونه ببینه ... 

اما آینه خب جنس از شیشه هست ولی فقط یک لایه نازک نقره کشیده شده به یک طرف اون و همین یه  لایه نازک باعث مغرور شدن آینه می شه که دیگه نشه بقیه رو دید و هر باز که اونو تمیز می کنید فقط آدم می تونه خودشو تنها توی اون ببینه ... دیگه هیچ کسی رو نمی شه دیگه ... 

تا حالا بهش فکردین که چقدر بعضی از آدم های تازه به دوران رسیده از خود ممنون می شن ...

دعای روی کاغذ

خیلی از ماها به دعا اعتقاد داریم و دعاهای زیادی رو از این ور و اون ور جمع می کنیم و بهش متکی هستیم ... تا حالا به دعاهایی که روی کاغذ می نویسیم و پیش خودمون نگه می داریم فکر کردین ؟؟؟ فکر کردین که چقدر ممکنه موثر باشه ؟؟؟؟  

 

روزی یه خانم فقیر میره به یه مغازه و از صاحب مغازه می خواد که مقداری جنس به عنوان نسیه بهش بده ... اما صاحب مغازه مخالفت می کنه و میگه جنس نسیه نمی دیم ... خانم که همین طور اصرار می کرد یه اقایی به مغازه میاد و دلش به حال خانم می سوزه و میگه : ببخشید آقا این خانم هر چی می خواد بهش بدین من حساب می کنم .... صاحب مغازه میگه : لازم نیست این خانم هر چی می خواد بنویسه روی کاغذ من به اندازه وزن لیستش  بهش جنس می دم !!!!! خانم که خیلی خجالت زده شده بود تکه کاغذی رو از داخل کیفش بیرون آورد و روی اون چیزی نوشت و توی کفه ترازو گذاشت .... کفه ترازو پایین رفت .... صاحب مغازه که دیگه چیزی نمی تونست بگه جنس رو آورد و در کفه دیگر ترازو گذاشت و اینقدر جنس آورد تا کفه ترازو بالاخره بالا آمد.... او که از چنین چیزی به حیرت آمده بود تکه کاغذ رو برداشت که ببینه چه چیزی باعث شده که کفه ترازو این همه پایین بره ... وقتی نوشته کاغذ رو می خونه ... نوشته شده بود .... خدایا خودت می دونی که چقدر محتاجم به همون اندازه بهم کمک کن .... 

 

به هر چیزی اعتقاد داشته باشیم همون طور میشه ... مادر بزرگم میگه اگه به یه درخت خشکیده اعتقاد داشته باشیم و ازش بخوایم کمکمون کنه حتما کمک می کنه ... خوب در واقع همه اینا بر میگرده به عشق به خدا که چقدر به خدا اعتماد داریم ... دقیقا مثل کفه ترازو می مونه به همون اندازه که اعتماد داریم به همون اندازه هم کمکمون می کنه ... شما چقدر به خدا و دعا اعتماد دارین ؟؟؟؟

معشوقه ی من فقط چند تا اس

روزای اول خودشو خیلی مهربون و دوست داشتنی نشون می داد ... اما حالا زمین تا آسمون فرق می کنه ... اصلا دیگه مهربون نیست ... وقتی دلم میگره و بهش اس می دم و می گم کجایی ؟ یا جوابم میده کار دارم ... خوبم گلم... جانم گلم ... وقتی واسش می نویسم که دلم گرفته دیگه جوابی نمی فرسته ...  

بهش می گم چرا اینجوری ؟؟؟؟ میگه تو خودتو لوس میکنی ... منم اس دادم و گفتم : 

واسه تو خودمو لوس نکنم واسه کی خودمو لوس کنم ؟؟؟ 

نه پیشمی ... نه می یای ببینمت ... نه دستاتو دارم ... اصلا نیستی کنارم... فقط چندتا اس... فقط چندتا اس هستی... معشوقه ی من شده چند تا اس کوتاه ... واسه کی خودمو لوس میکنم... چند ماه هست که منتظر آخر تابستون بودم ... همش بهم می گفتی میام ... حالا که وقتش شده نمی تونی بیای ... به جای اینکه به دلم برسی میگی خودمو لوس میکنم ... خیلی بی انصافی پوریا

ازش احساس نسبت به پول

پوریا هیج وقت فکر نکن خودمو لوس می کنم ... دوستت دارم و خواسته هام از روی علاقه ی زیادی هست که بهت دارم... هیچ وقت هم فکر نکن عشق و احساسم رو می تونی با پول بخری ... هیچ وقت نمی تونم دلم رو به زندگی رنگارنگ خوش کنم ... توی زندگی فقط عشق و احساست می تونه منو موندگار کنه ... فقط همین ... چیز زیادی نیست ... فقط همه نمی تونن به آدم بدن  ...

چند روز مونده به تولدم

        

 فقط چند روز دیگه مونده به تولدم ... نمی دونم کیا بهم تبریک می گن ... بی صبرانه منتظر اون روز هستم که بیاد ...  

 از همه مهم تر واسم پوریاست .... شاید فکر کنید منتظرم که یادش باشه و یه تبریک خشک و خالی بهم بگه نه ... نه ... نه تبریک خشک و خالی برام کمه ... دلم می خواد کادوی تولدم خیلی بزرگ باشه ....  

دلم می خواد کادویی که بهم می ده ...      

دلم می خواد بهم بگه واسه همیشه آزاد شدم و دیگه هیچ وقت نمی ره به اون شرکت (شرکت هرمی) دلم می خواد کادومو اینطوری بده ..... می تونه این بهترین کادوی تولدم باشه ... کادوهای دیگه نمی تونه منو خوشحال کنه ... آزادی اون واسم بهترین کادو و خوشحالیه زندگیم می شه . 

شب احیاء

دیشب پیش خدا بودین ؟ بهتون خوش گذشت ؟ خواسته هاتون رو گفتید ؟ ولی به این فکر کردید که بیشتر ما فقط به خدا می گیم می خوایم و اصلا فکر خواسته های خدا نیستیم ؟ فکر کنم دیشب کمتر کسی بوده که چیزی از خدا نخواسته باشه و فقط سجده شکر بجا آورده باشه . طاعات و عبادتتون قبول باشه . خدا خیلی بخشنده هست حتما به مراد دلتون می رسید . انشالله. 

 

منو پوریا هم دیشب اونجا بودیم ... پیش خدا ... پوریا تا سحر مسجد تهران بود ... نزدیک دفترشون ... منم از تو خونه تی وی رو گوش کردم ... فرقی نمی کنه با بیرون ... تو خونه آرامش بیشتری واسه دعا کردن هست ... اونجا همه بچه هاشون می یارن و سر وصداهای زیادی هست  که خلوتمون رو به هم می زنن ... وسط دعا کردن بهمون تنه می زنن و رد می شن ... نذری پخش می کنن ... خب یه جورایی کمتر میشه پیش خدا باشی ... خب مسجد هم عالم خودشو داره ... خونه خداست دیگه ... . 

پوریا حتما واسه موفقیتش تو شرکت هرمی خیلی دعا کرده و شاید هم واسه باه هم بودنمون هم دعایی کرده باشه ... منم واسش دعا کردم که اگه مشکلی براش پیش نمی یاد موفق بشه ... ولی خب کی تو شرکت هرمی موفق شده که پوریا دومی باشه ... امیدوارم هر چی از خدا خواسته بهش برسه هر چی که خواسته باشه ...

فکرای شیطانی نکن جیگری

جیگر طلاییه پیشی فکرای ناجور به سرت نزنه رفتنم به شیراز هیچ فرقی با تو خونه بودنم نداشت ... درسته رفتم خیابون و بیشتر تو خیابون و بازار بودیم ... اما عزیزی عشقت که باهام بوده عزیزم ... تنها نبودم ... همیشه باهامی ... هیچ خیانتی هم درکار نیست ... با هیچ کس دیگه جز تو نیستم ... دوستتتتتتتتت داااااااااااااااااااارررررررررررم تنهااااااااااااااااا عشقـــــــــــــــــم

خدایا امشب شب خواسته ها ی بنده های گناهکارته

خداوندا !  

دستانمان را به آسمان پیوند می زنیم و با نسیم دلنشین آیاتت هم صدا می شویم و کبوتران دعا را رها می سازیم و ندا می دهیم و می دانیم که می شنوی ...  

خدایا ! تنها امید فردایمانی  ... خدایا به دردهایمان نگاه کن ... خدایا تو نتها کسی هستی که می توانیم به آن تکیه کنیم ... خداوندا ما را از بلا رها کن ... خدایا من از خودت رها مکن ... بی تو هیچم ... بی تو می میرم ... اگه حتی یه نیم نگاه هم به من نکنی ... میشم جزء بنده های بدت ... نعمت با تو بودن رو از من نگیر ... عاشقتم خدا جونم. 

 

امشب فرصت داریم از ته دل دعا کنیم و چند ساعتی بی ریا با خدا حرف بزنیم با خدا باشیم و بنده خوبش باشیم . امشب رو دوستان از دست ندید همیشه می تونید بخوابید ... لذت با خدا بودن را از دست ندید ... بهترین لذت دنیا رو می تونیم تو یه اینجور شبایی ببریم ... امتحان کنید ... منم مثل خیلی از شماها زیاد اهل نماز و روزه نیستم ولی این جور شبها رو از دست نمی دم ... واسه بخشش خدا ... واسه خودمون... واسه بیماران... واسه خانواده ... واسه هر چیزی که دلمون بخواد می تونیم دعا کنیم و گریه کنیم و کلی سبک بشیم ...  

خدا خیلی ماهه ... شماهایی که باخودتون قهر کردید ... امشب وقتشه ...  

بی پولی

مهر دیگه ترم ۵ معماری هستم ۴۶۱۰۰۰ تومان بدهکاریه شهریمه . هر چی به بابام می گم انگار نه انگار . خودش رفته دانشگاه و سوال کرده ... رئیس دانشگاه گفته اشکال نداره تا آخرین ترم می تونی هر چی خواستی بدهکار باشی ... حالا دیگه اونم من هر چی گریه و زاری راه بندازم براش فایده ای نداره ... خدایا خسته شدم دیگه ... چرا بابام با اینقدر بد باشه ... آخه نمی دونم پولاشو می خواد چیکار کنه ... اگه پول نداشت منم

مسافرتی که هیچکی نمی ره

مسافرت بودم دیگه از اون مسافرتا که هیچکی نمیره    

خاله اینا مثل همیشه واسه تعطیلات تابستون اومدن اینجا یعنی خونمون ... خب منم باز مثل همیشه از دیدنشون خیلی خوشحال شدم بیشتر واسه دیدن دختر خاله ها که هم دوستشون دارم و هم اینکه تنهایم با وجود اونا پر میشه ... یکی دو روز بودن که یادشون اومد شیرازی هم هست و باید برن و بگردن ... به من هم گفتن که باهاشون برم ... اول زیاد میلم نبود برم و اسه اینکه ... خاله خیلی پشت سرم حرف می زنه ... ترجیح می دادم که نرم ولی ... خب بلاخره تصمیم گرفتم که باهاشون برم ...  

دختر خاله ها همش می گفتن چرا نمی خواستی باهامون بیای ... اون دوتا رو خیلی دوستشون دارم واسه همین چیزی نگفتم که واسه خاطر حرف هایی هست که مامان جونشون پشت سرم می زنه ... غیبت هایی که می کنه : آرزو خیلی ماست می خوره شوهرم بهم بدوبیره میگه .. آرزو دخترا رو می بره بیرون تا دیر وقت نمی یان همش تقصیر آرزو هستش .. از این جور صحبتها ... 

مسافرتمون ۴ روزه بود ... بد نبود ... زیاد هم خوش نگذشت ... تقریبا ظهر بود که رسیدیم ... خاله جون شب سر صحبت رو باز کرد و گفت که آرزو باید از شوهرم تشکر می کرده که بردیمش شیراز...  واسش ۱ بستنی ۵۰۰ تمنی هم خریدیم ... باید تشکر می کرد که دفعه دیگه هم بتونیم با خودمون ببریمش ... خب از الان مشخص کرد که دفعه دیگه منو نمی برن چون تشکر نکرده... اگه واسه بودن با دو تا دختر خاله ها نبود هیچ وقت نمی رفتم ... این دیگه واسه آخرین بارم بود که باهاشون به مسافرت می رم .  

خاله و دختر خاله ها به مشهید و شیما اون دوتا دوستامون تعارف زدن حتما برن بندر خونشون اما به من تعارف نکردن فقط دختر خاله بزرگه گفت کاشکی می تونستی بیای بندر . یعنی ایکه نمی تونی بیای ... همیشه گفتن بدیها و بی معرفتی ها بیشتر به یاد آدم می مونه تا خوبی ... اشکال نداره ... بالاخره این روزهای تنهایی منم یه روز تمام میشه ... خاله جون شاید تو هم یه روز مثل من دل تنگ بشی ...

فال حافظی که پوریا واسه خودش گرفته

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست 

حال حجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست 

 

مدتی است که از بار خود دور شده اید و از شدت علاقه ُ این مدت در نظر شما بسیار طولانی جلوه کرده است . اما شادمان باش که دوره فراق بزودی خاتمه می یابد و از این انتظار نجات می یابید و به سعادت و کامرانی نائل می شوید .